- English
- فارسی
يک روزي که خوشحال تر بودم
نذر کرده ام
	يک روزي که خوشحال تر بودم
	بيايم و بنويسم که
	زندگي را بايد با لذت خورد
	که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد
	و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
يک روزي که خوشحال تر بودم
		مي آيم و مي نويسم که
		اين نيز بگذرد
		مثل هميشه که همه چيز گذشته است و
		آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است
يک روزي که خوشحال تر بودم
		يک نقاشي از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست
		زندگي پاييز هم مي شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
يک روزي که خوشحال تر بودم
		نذرم را ادا مي کنم
		تا روزهايي مثل حالا
		که خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است
		بخوانمشان
		و يادم بيايد که
		هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد
		و
		هيچ آسياب آرامي بي طوفان!
"مهدي اخون ثالث"
 
        
اضافه کردن دیدگاه جدید