اضافه کردن دیدگاه جدید

یک شب آتش در نیستانی فتاد

یک شب آتش در نیستانی فتاد

 سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد

 شعله تا سر گرم کار خویش شد

هر نیی شمع مزار خویش شد

 نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نمود

 همچنان در بند خود بودی که بود

 مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

مجذوب تبریزی

Plain text

  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <blockquote> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd> <br> </br> <br/>
  • آدرس های وب و ایمیل به صورت اتوماتیک به لینک تبدیل می شوند.
CAPTCHA
این سوال جهت اطمینان از ماشین نبودن شما و جلوگیری از ورود برنامه های مخرب می باشد.
Image CAPTCHA
Enter the characters shown in the image.

تحت نظارت وف ایرانی