روح جنگل سرد و خاموش، شب گرفته بیشه ها را
میزند دستی تبردار، ساقه ها و ریشه ها را
تا نوازد روزگاران، نغمه های آدمیت
شسته دیگر موج نفرت، نقش پای آدمیت
در چنین قرنی بلاخیز، در شب تاریک تردید
یک نفر با قلب من گفت، مردی می آید ز خورشید
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی علی اکبرتر از تو نیست
منطق قبول داشت که با خلق و خوی تو
شخصی میان خلق پیمبرتر از تو نیست
میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک باد
یک نفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن گذری
گو که ز هجرش به فغانم به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم نتوانم نتوانم
من غرق گناهم
تو عذر گناهی
روز و شبم را تو چو مهری و چو ماهی
چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی ؟
چون باده به جوشم در جوش و خروشم
من سر زلفت به دو عالم نفروشم
همه شب بر ماه وپروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
چه بگویم ؟ چه بگویم ؟
به که گویم این راز ؟
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛
اما خسته ترین مهربانی عالم،
در آینه چشمان مردانه ات،
کودکی هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
میخواهم بگویمت،
ببخش مرا اگر...
پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند!